×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ghesye-tanhaei.gohardasht.com

parasto

× ghesee zendegi sher ravayat
×

آدرس وبلاگ من

gheseye-tanhaei.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/masiha_nafas2000

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

فصل6

 كلاس پنجم بودم سال1356زمزمهاي انقلاب بودازگوشه وكنارميشنيديم كه تظاهرات هست پدرمن هم كه يكي ازانقلابيون بود وبرادرش كه روحاني بود سالهاتوزندان بودوشنيده بودم كه هم سلولي مرحوم طالقاني ومرحوم منتظري وبهشتي بود.اما درآن زمان تبعيدبود درشهرانارك.مدرسه هاودانشگاهاهرروز توخيابانهابودن وشعار مرگ برشاه ميدادن كه متاسفانه مغز ماهم شستشو داده شده بود.يادم ميادروزي من مثل بعضيهاجو زده شده بودم بچه هارو جمع ميكردم وتوحياط ودرمدرسه شعارميداديم كه بادخالت ناظم ومديرمدرسه به سركلاس ميرفتيم.يك روز به اين كاركه دست زديم سريع از مدرسه ريختيم بيرون وشعار ميداديم باصداي هرچه بلندتركه الان به حماقت خودخندم ميگيره.فقط يادم مياد تويك خياباني بوديم كه يكهو گازاشكاورريختن وهمه در رفتيم توي يه گاراج وهركي كه كبريت داشت روشن ميكرد تاكمترچشمهامون بسوزه.من براي اولين بارعكس آقاي خميني رو اونجاديدم.خلاصه ديگه مدرسه ها بيشترتعطيل بودوهرروز تماشاگرراهپيمايهاي عظيم بوديم.تا اينكه محرم شدهرروز پدرم واطرافيان به راهپيمايي ميرفتن وبه جاي عزاداري براي سالارشهيدان خواستاربركناري شاه بودن شاه هم گاهي دستورميداد كه حكومت نظامي باشه ولي بازهم مردم دست بردار نبودن وبه تظاهرات خودادامه ميدادن.يانخست وزير عوض ميكرد.تااينكه گفتن آقاميخوادازفرانسه بياد مردم گل وشيريني پخش ميكردن وبراي ما بچه هاهم سرگرمي خوبي بود غافل از اينكه اين سرگرمي باعث بدبختي من وچندبچه شد كه درآينده ميخوانيد.روز12بهمن آقااومدبعدهم بختياررفت و نظام تشكيل شدوهمه به اميداستقلال آزادي بودن كه ديگه آزادي بيان دارن.خوب نميخوام واردسياست بشم كه توخواننده عزيز بهترميدوني كه چي شد.كارهابه روال خودش رسيدو سال تموم شد ومن يك سال بزرگترشده بودم سال1358من كلاس اول راهنمايي رفتم اول رو كه تموم كردم پدرم قصدكرد من روشوهربده ومن هم كه همچنان تنهابودم ودوست داشتم ازدواج كنم به مهماني برم سيزده بدربرم مثل بقيه به پارك برم مخصوصاخيلي دوست داشتم سينمابرم وسريع هم خدابهم بچه بده البته الان ديگه ميدونستم كه بايدحتما شوهر كنم.يك خاطره ازقبل ازازدواج دارم كه خيلي برام تلخه.من هروقت كه ميخواستم عادت ماهانه بشم كمردرد شديد ميگرفتم اتفاقا دوبار كه به اين مشكل برخوردم زماني بودكه پدرم تواون ساعاتي كه من حالم بدميشد خونه نبود.روزي به من گفت بايكي ازمشتريمها م صحبت كردم كه تورو ببره پيش ماما من معني حرفش ونفهميدم ولي باذوق خاصي رفتم به همسايمون گفتم قشنگ يادمه كه اون داشت وسيله اي بالاي كمدش ميگذاشت كه يكهو خودش وپرت كردپايين وازمن پرسيد كه توچي گفتي؟من باز همين حرفارو تكراركردم كه خيلي ناراحت شد.كمي تو پرانتز برايم تشريح كرد كه چه جوري خانمهاباردارميشن ومن كه تازه متوجه شدم كه چه تحمتي به من زده شده باحمايت اون رفتم مسجدلرزاده ميدونستم پدرم دراونجاچندتا آشنا داره كه به پدرم احترام خاصي ميزارن.ولي من چون تحريك شده بودم رفتم اونجاكه اسمش كميته بود مثل شواراي شهرفعلي فعاليت داشتن.تابعدازنماز اونجابودم چه اتفاقهايي افتاد برايم بعدشرح ميدم انشااله.

سه شنبه 25 دی 1391 - 7:31:18 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://afracaspian.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 26 دی 1391   1:25:09 AM

Likes 2


گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد

هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت . .